زندگی نامه اندرو کارنگی|خودساخته بی همتا

خانه » مقالات » زندگی نامه اندرو کارنگی|خودساخته بی همتا

خودساخته بی همتا

آندریو کارنگی در یکی از کلبه های دهکده “دون فيرملینژژ” اسکاتلند چشم به جهان گشود. خانه آن ها فقط دو اتاق داشت . در یکی از اتاق ها پدرش که ریخته گر بود کار می کرد و در اتاق دیگر که قسمتی از یک زیرزمین بزرگ و انبار کشاورزان بود هم مادر خانواده آشپزی می کرد هم همه افراد خانواده زندگی می کردند و می خوردند و می خوابیدند .

آندریو کارنگی تا هشت سالگی در این اتاق کوچک و تاریک زندگی می کرد و این گونه زیستن به ویژه در کنار پدری که دائما مست بود وهرشب مادر تیره روزش را کتک می زد چهره غم آلودی دارد

 به همین خاطر خانواده تیره روز کارنگی برای فرار از این وضع در جستجوی شانس بهتر، از اسکاتلند به آمریکا رفتند

پدر خانواده شغلش را تغییر داد و کار توانفرسای ریخته گری را به دوزندگی بدل کرد و از آن پس جامه هائی را که می دوخت از این خانه به خانه دیگر می برد و سعی می کرد با زبان بازی های رایج به فروش برساند .

مادر هم به کار دوختن کفش های کهنه و شستن وواکس زدن آن ها با پینه دوز محله همکاری می کرد و البته هدف هردو ساختن زندگی بهتر برای خانواده بود .

مادر در سکوت، روزی هجده ساعت کار می کرد و با بردباری این روزهای سخت و جانکاه را می گذراند و آندریو که پسری هوشمند ، نکته بین و حساس بود او را با تمامی وجود دوست می داشت،

آن چنان که وقتی به بیست سالگی رسید با عشق به مادر و به منظور سپاس گذاری از فداکاری های او سوگند یاد کرد تا زمانی که مادرزنده است ازدواج نکند و هیچ گاه زن دیگری را به او ترجیح ندهد و تا مادردیده از زندگی فروبست براین پیمان استوار ماند. براین اساس آندریو کارنگی در ۵۲ سالگی ازدواج کرد و در ۶۲ سالگی نخستین فرزندش رادر آغوش کشید.

وقتی تازه به آمریکا آمده بودند و او هنوز پسرک کوچکی بود بارها و بارها در برابر مادر ایستاده و در حال خیره ماندن به دست های پینه بسته او گفته بود:

مادر من روزی آن قدر پولدار می شوم که تو بتوانی لباس های ابریشمی بپوشی ،خدمتکاران زیادی در خدمت داشته باشی و سواربر کالسکه شوی . در آن زمان که در اوج نیک بختی می زیست چندین بار به خبرنگاران گفته بود هوش و استعداد و قدرت مغزی خود را از مادر به ارث برده است

و مهر مادر تنها آتش جاودانه در درون اوست که سبب شهرت و ثروت او شده است . هنگامی که مادر در بستر مرگ افتاد و چشمانش از نور زندگی خالی شد، اندوه وحرمان آندریو کارنگی آن چنان شدید بود و تا پانزده سال توان به زبان آوردن نام مادر را نداشت .

در یکی از همین سال های تلخ برای زن سالخورده ای که در خانه سالمندان اسکاتلند زندگی می کرد و شباهت زیادی به مادر او داشت، خانه ای خرید ومخارج او را بر عهده گرفت

آندریو کارنگی که به نام سلطان پولاد امریکا معروف است اگرچه درباره ساختار پولاد اطلاعات اندکی دارد، در زمان زندگی شاید هزاران کارگر برایش کار می کردند که آگاهی آن ها از پولاد به مراتب بیشتر از او بود .

اما قدرت او در چرخاندن و گرداندن کارگران بود که راز به مال و منال رسیدن او هم در همین نکته نهفته بود . او قدرت سازمان دهی شگفت آوری داشت و می توانست از آدم هائی معمولی کارگران برجسته ای بسازد 

آندریو وقتی خیلی کوچک بود و در اسکاتلند زندگی می کرد به شکار خرگوش های کوچک و بزرگ علاقه زیادی داشت و خیلی زود صاحب خرگوش های زیادی شد اگر چه برای سیر کردن شکم آن ها چیزی در بساط نداشت.

اماروزی اندیشه نوینی به ذهنش رسید و تمام پسرهای محله را جمع کرد و گفت: اگر به جنگل بروند برای خرگوش ها سبزی وجمع آوری کنند نام آن ها را به افتخار کاری که انجام داده اند روی خرگوش ها خواهد گذاشت. واین نقشه او گرفت و معجزه وارجان خرگوش های گرسنه را نجات داد.

سال بعد کارنگی همین نقشه را در تجارت به کاربرد و به موفقیت تازه ای رسید. به این ترتیب که به فکر افتاد به پنسیوانیا خط آهن بفروشد. در آن روزگار مردی به نام “ادگار تامپسون” رئيس خط آهن پنسیلوانیا بود. آندریو کارنگی در ناحیه پیتسبورک خط آهن وسیعی ساخت ونام ادگار تامپسون را برآن گذاشت.

آقای تامپسون که از این اقدام او خشنود شده بود. بنابراین راضی ساختن او به پرداخت پول برای ساختن خط آهن پنسیلوانیا چندان مشکل نبود . با این همه از آن جا که زندگی همیشه آکنده از خشنودی ورضا نیست. زمانی که خیلی جوان بود در پیتسبورگ ، برای نجات مادر از زحمات طاقت فرسای شبانه روزی ، کاررساندن تلگرام را برای دستمزد روزانه دو شیلینگ پذیرفته بود. در آنوقت برایش سعادتی به شمار می رفت .

البته انجام این مهم هم چندان ساده نبود چون آندریو در آن شهرکاملا بیگانه بود و کوچه و خیابان ها را نمی شناخت و همیشه بیم آن می رفت که اشتباه کند. از این رو به زودی نام و نشانی تمامی ادارات شهر را به حافظه خود سپرد و از آن پس چنان در کار خود تبحریافت که مورد تشویق قرار گرفت .

با این موفقیت چندی بعد تصمیم گرفت تلگرافچی شود که البته باید دانش این کار را می آموخت و برای آموختن پول نداشت این بود که با خواب شبانه وداع گفت و با استفاده از کتاب پیش خود بدون استاد تصمیم به آموختن گرفت و چون بخشی از این عمل تجربی بود ، هر سحرگاه خود را به اداره می رساند و با دستگاه تلگراف تمرین می کرد.

تا در یکی از سحرگاهان اتفاقی افتاد و دستگاه فيلادلفيا دستگاه پیتسبورگ را صدا می کرد و در آن وقت صبح هیچ تلگرافچی سرکار نبود. در نتیجه کارنگی به طرف دستگاه رفت و پیام تلگراف شده را گرفت و پخش کرد و از همان روز بادستمزدی دو برابر تلگرافچی اصلی به جای او نشست.

و پس از مدتی به ریاست بخش تلگرافچی ها رسید که این موفقیت فوق العاده ای بود. در این حال هنوز پیروزی نهائی در راه بود تا روزی که یک مخترع جوان در ترن به او نزدیک شد و مدلی ازیک واگن تخت خواب دار را که ساخته بود به کارنگی نشان داد .

تا آن روز محل خواب واگن ها جداگانه ساخته و به ترن بسته می شد. اما اختراع آن جوانبه محل خواب ترن های امروزی شباهت زیادی داشت .

آندریو کارنگی مدتی به این مدل خیره شد و ساختن آن را بسیار آسان یافت پس پول کمی از یک دوست وام گرفت و اختراع آن مخترع جوان را خرید و هنگامی که به بیست و پنجسالگی رسید از محل این تولید به سالیانه یک میلیون دلار رسید .

 در ایامی که آندریو کارنگی ریاست کارگران بخش راه آهن راداشت یکی از پل های چوبی در هم شکسته شد و رفت و آمد برای مدتی در خط آهن مختل شد .

در این ماجرا کارنگی با دریافت این که پل های چوبی دوام زیادی ندارند ،نتیجه گرفت که تنها با ساختن پل های پولادی است که می توان بر این مشکل فائق شد و از یکی از بانک ها وامی کلانی گرفت و کارخانه ای تاسیس کرد و به ساختن پل های پولادی مشغول شد و برنامه های او با چنان سرعت و وسعتی عملی شد و مورد استقبال قرار گرفت که خود او هم در شگفت ماند .

این پسر ریخته گر هم از نبوغ چشم گیری بهرمندبود هم شانس خارق العاده ای داشت که گاه بگاه زندگی او را دگرگون می کرد . یک بار مزرعه ای را در منطقه نفت خیز جنوب پنسیلوانیا به بهای هشت هزار دلار خرید و در مدت یک سال دویست هزار دلار از آن به دست آورد.

وقتی بیست و هفت ساله شد به رغم دست تنگی ها هفته ای دویست هزار دلار در آمد داشت حال آن که پانزده سال پیش در چنین روزهائی برای روزی ده پنی کارگری می کرد. در سال ۱۸۶۲ که آبراهام لینکلن در کاخ سفید براریکه جمهوری نشست وجنگ های داخلی آغاز شد اقتصاد امریکا تکان خورد و قیمت ها به طور سرسام آوری بالا رفت اما با پایان جنگ و باز گشت سربازان از جبهه ، خط های آهن بار دیگر کار خود را از سرگرفتند

و شهرهای نیمه خراب دوباره سازی شدند و امریکا در آستانه یک دگرگونی حیرت انگیز قرار گرفت .  در این دوران آندریو کارنگی زیردودهای آبی رنگی که از کارخانه پولاد سازی اش بیرون می آمد . به سیگار برگ پک می زد و با شتاب به سوی مکنتی سرشار پیش می رفت تا به چنان ثروتی دست پیدا کند که همانندش را تاریخ بشریت کم دیده است.

اگرچه در این راه وقت زیادی به کار نمی برد و تقریبا نیمی از وقت خودرا به ورزش و تفریح می گذراند ، خودش را در جمع همکارانی محصور کرده بود که کار پولاد سازی را بهتر از او می شنا ختند.

 او آنها مامور در آوردن میلیون ها دلار پول برای خود کرده بود . کارنگی اگرچه در اسکاتلند به دنیا آمده بود اما از منش اسکاتلندی ها که خست بخشی از آن است، بهره ای نداشت معاونین ، کارگزاران و کارگرانش بهترین و مرفه ترین زندگی ها را داشتند .

کارنگی بااینکه فقط چهار سال از عمرش به مدرسه رفت اما هشت کتاب درباره سفرها زندگینامه خود و اقتصاد نوشت و مبلغ دوازده میلیون دلار به کتابخانه عمومی و موسسات آموزش و پرورش بخشید..

خودش می گفت : دلم می خواهد این پول ها خرج بچه هایی بشود که مثل من در کودکی قدرت تحصیل و یا خرید کتاب راندارند. کسی چه می داند شاید در این میان نابغه ای پیدا شود که همان برای یک قرن کافی است .”

4/5 - (12 امتیاز)

6 دیدگاه

  1. درود و خداقوت
    عالی از مطالب و ایجاد همچین صفحه ی
    امیدوارم مردم نامید و بی انگیزه کشورم با دیدین این مطالب خیزی برای موفقیت خودشون بردارن و بدونند که موفقیت فقط و فقط به خود افراد بستگی دارد و هیچ ربطی به موقعیت جامعه ندارد

    • سلام آقا محمدرضا عزیز
      واقعا این جمله ای که فرمودین درست هست. موفقیت افراد در بسیاری از مواقع به خود آن ها بستگی دارد و این که اگر مسئولیت کامل زندگی خود را قبول کنند می توانند تغییراتی در زندگی خودشان ایجاد کنند.
      اگر فردی در جامعه پیشرفت کند تاثیر آن بر روی کل جامعه خواهد بود.
      ممنون از شما بابت نظر انرژی بخشتون .

  2. یک دنیا سپاس از شما بابت تهیه و به رایگان قراردادن این مطالب که میتونن زندگی خیلی هارو دگرگون کنن.
    خدا خیرتون بده

    • سلام و احترام خدمت شما امیر عزیز
      ممنون بابت انتقال حس خوب و پیام پر انرژی تون
      حقیقتش اینه که خواندن زندگینامه افراد موفق جهان به شخص من در زندگی بسیار کمک کرده ، چه زمان هایی که دنبال ایده می گشتم و چه زمانی که خسته می شدم و می خواستم ببینم افراد موفق در کسب و کار و در زندگی در این شرایط چه کاری انجام می دن؟ چه دیدگاهی برای خودشون انتخاب می کرده بودن؟
      جا می زنن یا ادامه می دن؟
      این که افراد موفق چه زمانی دست از تلاش کردن بر می دارند و چه زمانی به تلاش کردن ادامه می دن
      (پیشنهاد می کنم کتاب شیب رو مطالعه کنید و به این مقاله هم سری بزنید: معرفی کتاب شیب)
      چه زمانی به مشورت دیگران گوش می دن و چه زمانی صرفا به نظر خودشون گوش می دن و ادامه می دن تا بتونن کسب و کار خودشون یا زندگی شون رو متحول کنند.

      کتاب زندگی افراد موفق، کتابی هست که خودشون خط به خط با آزمون و خطا و تجربه نوشتن، این کتاب آماده ی استفاده ی ماست، فقط کافیه که کمی وقت صرف کنیم و اون ها رو مطالعه کنیم.
      برای مطالعه ی زندگی نامه های بیشتر هم می تونید روی لینک زیر کلیک کنید:

      زندگی نامه بزرگان

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *